وزن | 160 گرم |
---|---|
سال انتشار | 1398 |
نوبت چاپ | سوم |
تیراژ | 500 |
تعداد صفحه | 152 |
شابک | 0ـ 3ـ 97821ـ 600ـ 978 |
۲۹,۷۰۰ تومان
شبهای اول صدای داد و فریادش تمام راهروها را پر میکرد. حالا بعد از دوهفته، فقط ناله و گریههایش است که نمیگذارد کورش به سر کارش برگردد؛
یک شب بعد از اعلام نتایج انتخابات بود؛ درست همان شبی که سارا از شیراز زنگ زد و گفت «برگشتم، اما اینقدر خیابونها شلوغ بود که برای بردن بابام به کلینیک، بعد از سه سال رانندگی تصادف کردم. خدا رحم کرد که فقط درِ جلوی ماشین خط برداشت» همان وقت بود که زیر چشمغرههای شبنم و با همکاری روژان، روی کاغذی برای سارا “زیارت قبول حاجخانم” نوشتیم و آنرا به کامپیوترش چسباندیم. نیمههای نوشتن “انشاءالله عروس بشی” زنگ موبایلم بلند شد. موبایل امین بود، اما با صدای یکی دیگر. حدس زدم سر لغوشدن مجوز نمایشگاه شرّی بهپا کرده باشد. تقصیر خودش بود؛ از اول میدانست محال است در چنین زمانی بتواند نمایشگاه برگزار کند.
به راهروی بیمارستان که رسیدم، تمام دعواهایی که میخواستم با او بکنم را فراموش کردم. نیاز نبود دوست امین زیاد توضیح بدهد. خودم آن سطل را دیدم. سطل پلاستیکی کوچکی که تودهای گازاستریل خونآلود و یک کیسه یخ که بیشترش آب شده بود در آن قرار داشت. امین و آن سطل را چند لحظه قبل از آمدن جراح به اتاق عمل بردند. توضیحات او فقط یک سؤال در ذهنم ایجاد کرد؛ چرا من باید فرم رضایتنامۀ پیوند چهار انگشتِ دست راست امین را امضا کنم؟
نسخۀ الکترونیک
تمام شده
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد.