وزن | 300 گرم |
---|---|
نوبت چاپ | نخست |
تعداد صفحه | 312 |
سال انتشار | |
تیراژ | 500 |
شابک | 9786226712330 |
قیمت اصلی: ۳۰۰,۰۰۰ تومان بود.۲۷۰,۰۰۰ تومانقیمت فعلی: ۲۷۰,۰۰۰ تومان.
نائله یوسفی متولد 31/1/71/ در روستای بیسه از توابع بستک در هرمزگان است. نخستین اثر او مجموعهداستان «مردی که راه خانهاش را گم کرده بود» ازسوی انتشارات عقربه در سال 96 منتشر شد. دومین اثر او مجموعهشعر «کوک» را انتشارات نامۀ پارسی در سال ۹۷ در شیراز به چاپ رسانید. مجموعه کاریکلماتور «پاشویه» نیز در سال ۹۸به همت انتشارات اریش روانۀ بازار نشر شد.
رمان بیسه برداشتی از فضای فکری روستاییانی است که در دهۀ 1320 میزیند، گرچه هنوز کماکان این طرز تفکر و شیوۀ زیستن ادامه دارد. شیوۀ نگرش به زندگی در جامعۀ کنونی بیشتر روستاهای هرمزگان همچنان سنتی است و هرچه ظواهر امر تغییر کند و زندگی روستایی شکل امروزی به خود بگیرد، باز نوع تفکر همان است. بیش از بیست شخصیت در این رمان حضور دارند که در طول داستان زندگی هرکدام روایت میشود. این روایت میکوشد از کلیشههای رایج درخصوص زندگی روستایی خارج شود. این کلیشه که همۀ روستاییان مردمانی ساده و فریبخورده و زودباورند و نیز اینکه در جامعهای کوچک چون روستا، همیشه همۀ اهالی پشت هم هستند. یوسفی در رمان بیسه، براساس تجربۀ زیستۀ خود، این کلیشه را میشکند: مردمان این روایت چه از لحاظ معنوی و چه مادی مدام در حال زیرآبزنی دیگران و منفعتطلبی خود هستند؛ تنها طبقهای موفق به مهاجرت به کشورهای حاشیه میشود که امکان و شرایط آن را دارد، در غیر این صورت باید با زندگی سخت و فاقد امکانات یک روستایی جنوبی خو کند. مسئلۀ دیگر توجه به عواطف و اخلاقیات نوجوانان است؛ پسرانی که در بیآیندگی غوطهور هستند، در هر صورت از گناه اعمال خود بهراحتی تبرئه میشوند و دخترانی که دل به عشقی نهانی میسپارند، و درنهایت انتخاب دیگری جز ازدواج اجباری در آیندۀ خود نمیبیند، به دلشکستگی و پوچی میرسند.
درنهایت رمان جایی تمام میشود که باز هم جاندوستی بر انسانیت میچربد و آن که جان خود را دوست دارد، با ناخدا همپیمان میشود، پول بر عدالت میچربد و ناخدا زندان خود را میخرد، همۀ شخصیتها برخلاف سرنوشتهای رایج شخصیتهای داستانی، به سزای اعمال یکسان نمیرسند، هرکدام درجۀ متفاوتی را تجربه میکنند.
بنابراین نگاه یوسفی در این رمان نقادانه است و این سبک زندگی را به چالش میکشد. یوسفی میگوید: «اگر دیگران اجازه دارند روستاییان را مردمانی پاکدل و عاری از گناه توصیف کنند، پس اجازه بدهید من نیز تجربۀ زیستۀ خود در زادگاه مادریام را برایتان روایت کنم!».
بخشی از داستان:
ناخدا در اتاقک تنوری خرما را در نان داغی که بوی مایۀ ورآمده از آن برمیخاست، لقمه کرد و با یک نفس قورت داد. سلوا چای را در لیوان ریخت و نعلبکی را روی آن قرار داد و مشغول تنورزنی شد. ناخدا رخشنده را در سرابِ داغی دید که از تنور برمیخاست و شعلهور بود. پستانهاش چون نار به تنش میدرخشید. تازه زاییده بود و شُرشُر شیر بر نوک سینهاش آبشار بود. ناخدا دست برد و نزدیکتر شد. کورسو شده بود و هرچه پنجه میانداخت، سراب محو میشد. همانطور که لقمه در دهان داشت و بزاقش خشکیده بود، احساس خفگی میکرد.
سلوا گفت: «بُوا داری توی کوره میافتی، برو عقب! چهت شده؟ چای را دنبالش بده، نفس بگیری».
ناخدا به خود آمد و عقب کشید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.